بي آلايش
باز كن پنجره را
من تو را خواهم برد ؛
به عروسي عروسك هاي
كودك خواهر خويش ؛
كه در آن مجلس جشن
صحبتي نيست ز دارايي داماد و عروس
صحبت از سادگي و كودكي است
چهره اي نيست عبوس .
كودك خواهر من
در شب جشن عروسي عروسك هايش مي رقصد
كودك خواهر من ،
امپراطوري پر وسعتش را هر روز ،
شوكتي ميبخشد .
نام تو را مي خواند !
_ گل قاصد آيا
با تو اين قصه خوش خواهد گفت ؟! _
باز كن پنجره را
من تو را خواهم برد
به سر رود خروشان حيات ،
آب اين چسمه به سر چشمه نمي گردد باز ؛
بهتر آنست كه غفلت نكنيم از آغاز .
باز كن پنجره را ! _
_ صبح دميد ! .

